از عشق برایتان می گویم.ازمهربانی و بخشندگی.از مظلومیتی که دیده نشد.از عزیزی که حتی در خانه ی خودش غریب بود.مولای من امسال به خودم قول داده بودم که دلنوشته ی روز میلادت را زیبا بنویسم.امام چه کنم درد غم تو روی سینه ام، خیال کم شدن ندارد.ولی میخواهم نوشته ام را زیبا کنم.چون صاحب آن از جمال و جلال چیزی کم ندارد.دوست دارم کلماتی که روی کاغذ می آورم معنی وجود پر برکتت را به تصویر بکشاند نه نبودنت را.نبودنت را هر روز قبرستان بقیع با آفتاب سوزانش به یاد می آورد.اما بودنت خیلی چیزها هارا به رخم می کشاند.از نوازش کودکان یتیم بی سرپناه گرفته تا عشق بازی بامعبود خویش.برگزیده ی خدا می خواهم از اشکی برایتان بگویم که خشک شده و بغضی که شکسته نشده و زبانی که بند آمده.نه برای اینکه نیستی نه، برای آنکه زبانم از وصف بودنت قاصر است.قلمم در به در دنبال جمله ای می گردد تا برکت بودنت را بیان کند اما انگار او هم می داند من کجا و سخن گفتن از کریم اهل بیت کجا...
آری او نیز آن را فهمیده است...
دلنوشته توسط نگار رحم خدا تیر 93
نظرات شما عزیزان: